شبی که دررسد از عشق پیک بیداری


بگیرد از سر عشاق خواب بیزاری

ستاره سجده کند ماه و زهره حال آرد


رها کن خرد و عقل سیر و رهواری

زهی شبی که چنان نجم در طلوع آید


به روز روشن بدهد صفات ستاری

ز ابتدای جهان تا به انتهای جهان


کسی ندید چنین بی هشی و هشیاری

تو خواه برجه و خواهی فروجه این نبود


کی زهره دارد با آفتاب سیاری

طمع مدار که امشب بر تو آید خواب


که برنشست به سیران خدیو بیداری